یادداشتـ 35

سختترین خرید دنیا،همین خرید جهیزیه ست...همین که باید حواست باشه به رنگو مدلو خلاصه به اینکه آیا اینا کنار هم قشنگ میشن یا نه؟!... آیا مدل دلخواهم درمیاد یا نه؟! ... خستگی داره،حرص خوردن داره،مخصوصا موقعی که سفارشت عینا همونی نشه که میخواستی! ... راستش به حدی توی این مدت حرص خوردم که مغزم قفلی زده و گاهی شدیدا ارور میده،اگه کسی راهنمایی نکنه،حتما تا الان دق کرده بودم....

از وقتی از عراق برگشتیم ؛حالم خوب نبود... هوای اونجا با هوای اینجا زمین تا آسمون فرق داره ،بالاخره دیروز رفتیم دکتر و یه سرمِ ناجورطوری بهم وصل کرد که یکمی بالاتر از آرنجم،یعنی همون اطراف ساعدم سوزنشو زد و طوری باد کرد و خون جمع شد که اومد جاشو عوض کرد و زد روی دستم !... یه پرستار کاملا خسته با حال ناخوشش ،کم مونده بود اونجا دراز بکشه ! و مدام تکرار میکرد امروز مزخرفترین شیفت کاریمه !...

چقد داشتن اینجا خوبه ؛همین که نوشته ی سالهای قبل و ماه های قبل رو میخونم ،یادم میاد چقدر عذاب کشیدم ،چقدر تلاش کردم ؛چقدر تسلیم شدم ؛چقدر اشک ریختم و چقدر لبخند زدم ! بهترین اتفاق ممکن همینه که اینجا رو حفظ کردمو گاهی باید بخونمشون! ... یادآوری بعضی از روزها شاید تلخ باشه ؛اما همین که مزه ش میره زیر دندونات ،به تلخیِ شیرینش عادت میکنی !